"تحقیق-پروژه و پایان نامه – ۲-۳۱- عوامل تاریخی مؤثر در نظریه های شخصیت: – 9 |
“
کار آلپورت و ادبرت چهارچوب اولیهای برای واژهشناسی شخصیت فراهم آورد و پس از آن کتل با بهره گرفتن از این فهرست، مدلی چند بعدی از ساختار شخصیت ارائه داد. کتل[۱۲۵] در فهرست مذکور تنها صفات شخصیتی را مورد توجه قرار داد که بالغ بر ۴۵۰۰ صفت بودند و آن ها را به ۳۵ متغیر شخصیتی تقلیل داد. در واقع او ۹۹ درصد صفاتی را که آلپورت گردآوری کرده بود، کنار نهاد و علت این کار محدودیت روشهای آماری برای تحلیل عاملی در زمان او بود. کتل با انجام چندین تحلیل عاملی روی این مجموعه اندک، به ۱۲ عامل شخصیت دست یافت که بعدتر بخشی از پرسشنامه ۱۶ عاملی او را تشکیل دادند. کتل مدعی بود که این ۱۶ عامل از انسجام و پایداری بین ابزاری بالایی برخوردارند اما تحلیلهای مجدد همان ماتریس همبستگی کتل توسط روانشناسان دیگر، تعداد و ماهیت عاملهای پیشنهادی او را تأیید نکردهاند. (پروین؛ جان، ۲۰۰۱ ترجمه جوادی، کدیور ۱۳۸۱).
پس از کارکتل محققان بسیاری به ادامه کار او علاقه نشان دادند. در این میان فیسکه[۱۲۶] (۱۹۴۹) با بررسی ۲۲ متغیر از ۳۵ متغیر اولیه کتل در پرسشنامههای خودسنج و دگرسنج و سایر ابزارها، به ساختاری عاملی دست یافت که بسیار شبیه پنج عامل بزرگ کنونی است. برای وضوح بخشیدن به عاملهای فیسکه، کریستال[۱۲۷] و توپس[۱۲۸] (۱۹۶۱) ماتریسهای همبستگی او را در هشت نمونه بسیار مختلف مورد تحلیل مجدد قرار دادند و در تمام آن ها به طور نسبتاً پایدار و تکرارپذیری به همان پنج عامل دست یافتند.
۱ ـ برونگرایی یا شاد خویی [۱۲۹]
۲ ـ توافق[۱۳۰] (همسازی)
۳ ـ ثبات هیجانی در برابر نورز گرایی[۱۳۱]
۴ ـ گشودگی[۱۳۲]
۵ ـ مسئولیتپذیری[۱۳۳] (قابلیت اطمینان).
این ها عواملی هستند که تحت عنوان “پنج بزرگ” شناخته شدهاند متأسفانه مطالعات توپس و کریستال ناشناخته ماند و این زمانی بود که انتشارات کتل و آیزنک بر ادبیات ساخت شخصیت، مدلهای اتخاذ شده از روش تحلیل عوامل غلبه داشتند؛ اما نورمن (۱۹۶۳) و ساخت پنج عاملی را دوباره به عنوان پیشنهادی برای ابعاد تحت عنوان”قدمی به سوی طبقهبندی مناسب صفات ویژه شخصیت” منتشر نمود. این عاملها در کارهای روانشناسان بعدی نیز تکرار شدند و سرانجام به پنج عامل بزرگ شهرت یافتند. واژه بزرگ در اینجا به وسعت و گستردگی عاملها اشاره دارد و بدین معنا است که در این مدل، تفاوتهای شخصیتی به پنج صفت تقلیل نیافتهاند بلکه هر عامل جنبه وسیعی از شخصیت است و صفات بسیاری را تحت پوشش قرار میدهد. پس از یک دوره رکود در دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۸۰، از میانه این دهه تحقیق در باب عاملها و ساختار شخصیت، رشدی قابل توجه یافت. در این بین گلدبرگ در سال ۱۹۹۰ طی چندین تحقیق و با بهره گرفتن از فهرست طولانیتری از صفات شخصیت (حدود ۱۷۱۰ صفت) مجدداً تأییدی برای پنج عامل بزرگ فراهم آورد گلدبرگ علاوه بر نتایج تحقیقات خود، کارهای دیگران را نیز مرور کرد و تحت تأثیر همسانی نتایج قرار گرفت. او اینطور نتیجهگیری کرد که میتوان گفت که تا حدودی این پنج بعد عمده در برگیرنده هر الگویی در تنظیم تفاوتهای فردی است و بدین ترتیب وجود ابعاد پنجگانه اصلی به تأیید رسید. در حالی که محققان دارای رویکرد لغوی به گردآوری شواهد برای پنج عامل بزرگ میکوشیدند، محققانی که با مقیاسهای پرسشنامهای شخصیت کار میکردند نیاز شدیدی برای چهارچوبی سازمان دهنده برای این شواهد احساس کردند. تحلیل عاملی مواد این پرسشنامهها دو بعد وسیع برونگرایی و نوروز گرایی را آشکار ساخته بود (همان منبع).
در اوایل دهه ۱۹۸۰، کاستا و مک کرا[۱۳۴] سرگرم تهیه پرسشنامه شخصیتی به نام NEO بودند تا سه بعد نوروزگرایی برونگرایی و گشودگی را بسنجند. آن ها کار خود را با تحلیل خوشهای پرسشنامه کتل شروع کرده بودند. تحلیل آن ها ابتدا دو عامل برونگرایی و نوروز گرایی را آشکار ساخته بود اما کم کم اهمیت عامل گشودگی نیز که در برخی از عوامل اولیه کتل مورد اشاره قرار گرفته بود برای آن ها پررنگ گردید. در سال ۱۹۸۳ کاستا و مک کرا دریافتند که نظام NEO تطابق بسیاری با سه عامل مدل پنج عاملی دارد، اما صفات متعلق به حیطههای توافق و وظیفهشناسی را دربر نمیگیرد. در نتیجه آن ها به توسعه مدل خود بر مبنای تحلیل پرسشنامههای مربوط به سنجش دو عامل اخیر پرداختند و نسخه تجدیدنظر شدهای از پرسشنامه خود با عنوان NEO PI-R ارائه کردند. بنا بر آنچه گفته شد، دو رویکرد عمده در کشف شکل کنونی پنج عامل بزرگ شخصیت یکی رویکرد گلدبرگ بوده است که با تحلیل عاملی صفات مربوط به شخصیت در فرهنگ لغات زبانهای طبیعی به این کار پرداخته است و دیگری رویکرد کاستا و مک کرا میباشد که به تحلیل عاملی انواعی از پرسشنامههای شخصیت پرداختهاند. این دو مدل از لحاظ تجربی و شواهدی که دارند بسیار به هم نزدیکاند اما از حیث مفهومی و نظری متفاوت میباشند. از جنبه مبنای نظری، مدل گلدبرگ بر فرضیه لغوی مبتنی است (گروسی فرشی،۱۳۸۰).
بر اساس این فرضیه، اساسیترین و اجتماعیترین تفاوتهای فردی، در طول تاریخ در قالب اصطلاحات و صفات شخصیتی در زبانهای طبیعی کدگذاری شدهاند. در مقابل مدل کاستا و مک کرا بر پایه هایی نظری تکیه دارد که بنا بر آن ها، صفات شخصیت در مدلی جامع از علل و زمینههای ژنتیک و محیطی جای میگیرد. در نتیجه این تفاوتهای نظری، عاملها و مؤلفهها در مدل گلدبرگ خاصیت فنوتیپی[۱۳۵] دارند و فاقد نقش علی و تبیینی هستند، بر خلاف مدل کاستا و مک کرا که برای آن ها خاستگاهی زیستی- اجتماعی قائل است و آن ها را تبیین کننده رفتار میداند (همان منبع).
۲-۳۱- عوامل تاریخی مؤثر در نظریه های شخصیت:
نظریه های شخصیت، طی دوران شکلگیری خود، مانند هر پدیدۀ دیگری تحت تأثیر عوامل تاریخی قرار گرفتهاند. از آن میان، چهار عامل نقش مؤثرتری داشتهاند که عبارت است از:
طب بالینی اروپا، روشهای روانسنجی، روانشناسی رفتارگرایی و روانشناسی گشتالت.
۲-۳۱-۱- طب بالینی[۱۳۶]:
طب بالینی در قرون هیجدهم و نوزدهم میلادی سعی کرد فعالیتهای درونی را به صورت کنشهای مکانیستیک و فیزیولوژیک به عنوان واکنشی در مقابل جهالتهای قرون وسطی عرضه کند. برای مثال، پزشک معروف فرانسوی فلیپ پنیل[۱۳۷] (۱۸۲۶ – ۱۷۴۵) به این نتیجه رسید که اختلالات پسیکوتیک[۱۳۸] شخصیت، مربوط به اختلالات مغز[۱۳۹] میشود. این برداشت فزیکالیستیک ازپسیکوز اساس کوششهایی بود برای طبقهبندی انواع پسیکوزها، از جمله این کوششها، از فعالیتهای امیل کراپلین[۱۴۰] (۱۹۲۶– ۱۸۵۶) میتوان نام برد. به طور کلی تئوریهای شخصیت در قرن بیستم که ریشه در روانشناسی بالینی و روانپزشکی دارند از این گذشتۀ تاریخی متأثر شدهاند. قسمت مهم دیگری از طب کلینیکی اروپا، شامل کوشش برای شناخت و درمان اختلالات نوروتیک بود. در طی قرن هیجدهم و نوزدهم، این بیماریها با روشهای مختلف تلقین درمان میشد. به تدریج، تلقین[۱۴۱] پایه و اساس هیپنوتیزم[۱۴۲] شناخته و با تلقین هیپنوتیک، بعضی از اختلالات نوروتیک درمان شد (شاملو، ۱۳۸۴).
۲-۳۱-۲- روانسنجی[۱۴۳]:
“
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-09-16] [ 10:37:00 ب.ظ ]
|