درست است که هوش عمومی سهم معناداری برای پیش‌بینی عملکرد فرد در یک تکلیف شناختی دارد اما سایر تحقیقات ، هوش هیجانی، درک هیجان‌ها و تنظیم آن ها در سطح عملکرد شناختی فرد سهم مثبت و مؤثری دارد. افزایش با هوش هیجانی بالا ممکن است تکنیک‌های خنثی کردن درون و تفکیک هیجان‌ها را به کار برند. ‌بنابرین‏ هیجان‌ها نمی توانند مانع عملکرد شناختی فرد شوند. از آنجایی که افراد باهوش هیجانی رشد یافته به تشخیص و کنترل هیجاناتشان هستند، کمتر توسط هیجانات منفی کنترل می‌شوند، اضطراب به عنوان مانعی برای آن ها به شمار نمی آید و این افراد ممکن است از کنترل برای جهت دادن به هیجانات مثبت استفاده کنند که این می‌تواند موجب پیشرفت و حداکثر درگیری شخص و بهره وری در عملکرد شناختی شود ( نیلام و کیربی، ۲۰۰۲). توانایی تغییر عواطف منفی مانند اضطراب، خشم و افسردگی یک مهارت هیجانی مهم به شمار می‌آید. ویژگی انعطاف پذیری هیجانی به شخص در غلبه بر مشکلات ‌و موانع اجتناب ناپذیر زندگی یاری می رساند. افرادی که فاقد توانایی خود تنظیمیهیجانی هستند دائماً در معرض احساس پریشانی بسر می‌برند. خود کنترلی هیجانی به معنی سرکوب هیجان‌ها و ایجاد سد دفاعی محکم در برابر احساسات و خود انگیزی نیست، بلکه بر عکس، یک شیوه انتخاب برای ابزار احساسات و روش ابراز آن ها‌ است به شکلی که این روش ابراز بتواند هم جریان تفکر را تسهیل کند و هم از انحراف آن جلوگیری نماید ( فاین ، ۲۰۰۳).

اسکینر (۱۹۵۳) در باب کنترل خویشتن صحبت می‌کند و می‌گوید: هنگامی که فردی خودش را کنترل می‌کند، دسته ای از پاسخ‌ها را بر می گزینند، درباره حل مشکلی می اندیشد یا برای افزایش آگاهی خودمی کوشد در تمام این موارد دست به انجام رفتاری می زند . او رفتار خودش را به همان طریقی کنترل می‌کند که فرد رفتار دیگران را از طریق دستکاری متغیر های محیطی کنترل می کند ( کنفر و فیلیپس، ۱۹۷۰، به نقل از بوذر جمهوری، ۱۳۷۷).

اجرای شناختی فرایند کنترل خویشتن عبارتند از بازنگری خویشتن، ارزیابی خویشتن، شیوه نسبت دادن رفتارهای موفق و اخلاقی یا رفتارهای ناموفق و غیر اخلاقی به عوامل درون یا برون، تقویت خویشتن و تنبه خویشتن، تقویت و تنبیه خویشتن در نظریه بندرا (۱۹۷۱) رضایت خاطر فرد از عملکرد خود، معادل تقویت و عدم رضایت از آن، معدل تنبیه خویشتن فرض شده است. جورج کلی (۱۹۵۵) نیز در کتاب روانشناسی ساختهای شخصی این نظریه را مطرح می‌کند که انسان در پی آن است تا محیط خود را پیش‌بینی و کنترل نماید. کلی پیشنهاد ‌کرده‌است که هر فرد ‌ساخت‌هایی برای خود تدوین می‌کند که از طریق آن ها رویدادها را پیش‌بینی و کنترل کند. در فرضیات آدلر[۴۷]، ریچر[۴۸]، و رانر بر عامل بودن و کنترل، شدت و احتمال وقوع اعمال و اثرات آن در رفتار تأکید شده است. مفهوم کنترل از دیدگاه آدلر غلبه بر ناتوانی و تفوق طلبی می‌باشد. وی کوشش برای برتری طلبی را انگیزه ای جهانی می‌داند که ناشی از حقارت اولیه و فطری بشر است. ریچر، کنترل و عامل بودن در رفتار را به عنوان مراحلی که منجر به « یادگیری امدوار بودن» می‌گردد نام می‌گذارد. به عقیده وایزینگر (۱۹۸۸)، تدبیر هیجانات به معنی مدیریت هیجانات خود است و شامل توانایی بازیافت هیجانی پس از یک صدمه هیجانی، توانایی برای عمل، ثبات در فتارها در همه موقعیت‌ها، احساس مسئولیت در کار، انعطاف در برابر تغییرات استقلال از نظرات جدید می‌باشد. مدیریت هیجانی به معنی سرکوب هیجانات و جلوگیری از بروز یا ظهور آن ها نیست بلکه چیزی که موردتاکید است روش ابراز احساسات می‌باشد به شکلی که این روش ابراز بتواند هم تفکر را تسهیل کند و هم از انحراف آن جلوگیری کند ( به نقل از بوذر جمهوری، ۱۳۷۷).

بیشتر سالووی روانشناس دانشگاه ییل، به نحو دقیقی روش معقول کردن احساسات آدمی را تشریح نموده است. البته این تلاش تازگی ندارد و حتی پرشورترین نظریه پردازان بهره هوشی، سعی کرده‌اند احساسات را تحت سیطره عقل و خرد درآورند ( به نقل از ایزکیان، ۱۳۸۱). خود آگاهی ، یعنی تشخیص احساسی که در همان زمان در حال وقوع است، بخش مهم و کلیدی هشیاری عاطفی را تشکیل می‌دهد. توانایی کنترل و اداره لحظه به لحظه احساسات، نشان از در خویشتن و بصیرت روانشناسانه دارد عدم توانایی در توجه به احساسات واقعی، باعث محرومیت ما از خاصیت رهایی بخشی آن ها می شود ( گلمن، ۱۳۷۹). آگاهی از احساسات موجب کنترل و هدایت بهتر آن ها می شود . آگاهی از هیجان های موجود به معنی تجزیه کردن هیجان ها، بدون ارزیابی آن ها با تلاش برای ممنوعیت و بلوکه آن ها نیست ( لینهان ، ۱۹۹۶) به نقل از بهرامی ، ۱۳۸۱).

صرف نظر از متغییر سن، خود کنترلی با مهارت هدایت توجه رابطه دارد . احتمالاً یکی از راه های متفاوت در برابر وسوسه، هدایت توجه و دوری از وسوسه است که برای رسیدن به آن می توان از راهبردهای درونی استفاده کرد. از آنجا که توجه، مؤلفه ای اصلی در خودگردانی است ( کوسنس و نان، ۱۹۹۷، به نقل از ستری هورون، ۲۰۰۲)، می توان نتیجه گرفت که کارکرد توجه و خود گردانی ، تاثیر متقابل و مؤثری بر یکدیگر دارند. فردی برای افزایش تلاش ذهنی باید دارای توان افزایش مهارت های خود کنترلی باشد. خود کنترلی رفتاری به عنوان یک مرحله مهم در فرایند تغییر و اصلاح رفتار قلمداد می شود. فقدان بازخوردهای محیطی فوری و مداوم بخاطر عملکردمان، این ضرورت را ایجاب می‌کند که خودمان بازخوردهایی را برای خودمان فراهم آوریم. اگر زمانی واسطه هایی که رفتار ما را تقویت هدایت می‌کنند دیگر پایا و در دسترس نباشند، باید بتوانیم خودمان را تقویت کنیم. فرایند رشد مستلزم آن است که ما هر چه بیشتر به بازخوردهای خودمان و کمتر به بازخوردهای دیگران وابسته باشیم. بازخوردی که خود کنترلی رفتار به وجود می آورد همیشه توسط محیط، فراهم نمی شود ( ورکمن و کاتر، ۱۹۸۷، ترجمه محمد اسماعیلی، ۱۳۷۹).

خود کنترلی رفتار می‌تواند در مقابل تقویت کننده های تاخیری و ناپایدار محیط قرار داده شود. ما زمانی که خودمان را به خاطر برخی از عملکردهای عالی مان تحسین می‌کنیم، به طور معمول امتیازی از این اصل به دست می آوریم . تحسین ما از خودمان، تأخیر بین عملکردها و تقویت محیطی را کاهش می‌دهد. ‌به این خاطر است که خود تحسینی، تاخیرات اجتناب ناپذیر در تقویت را کمی قابل تحمل تر می‌سازد ( کلاریزو ، ۱۹۸۰، ویلیام و آناندام، ۱۹۷۳، به نقل از محمد اسماعیل، ۱۳۷۹). بر اساس رویکرد رفتاری، خود کنترلی به منزله برخورداری از یک صفت شخصیتی به نام نیروی اراده و امنیت ، بلکه به معنای کنترل و هدایت عواملی است که بر رفتار فرد تاثیر دارند، اعمال و کنشهای افراد تحت اختیار محرک‌های محیطی قرار دارند، یادگیری های گذشته باعث می شوندت تا به صورت عادت به رویدادها پاسخ دهیم. محرک های محیطی، گاه ما را به گونه ای هدایت می‌کنند که دوست نداریم. لیکن ما درنانده نیستیم. زیرا می‌توانیم محرک ها را در اختیار خود بگیریم( ساپینگتون، ۱۹۹۰، ترجمه حسن شاهی، ۱۳۸۵).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...